رهارها، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

رها عشق مامان وبابا

روزهای برفی

سلام /امسال به لطف خدا بارندگیهای خوبی میشه وامروز هم داره برف می باره.اول یه چیز بگم : صبح اول وقت داشتیم میرفتیم به سمت خونه پدرجون که رها گلی رو بذاریم وبریم سرکار,اولش که برف هارودید گفت:بخوره...بخوره(توی برف قبلی یه کمی بهش دادم خورد وناقلا یادش بود/بعدش گفت بابا (( نانای)) میخواد! و تا بابا اومد جواب بده گفتش: فلش فلش (یعنی فلش رو بذار که آهنگ گوش کنم که من وباباش از خنده منفجر شدیم.... سر میدون کوزه هم ماشین توی برفا لیز خورد ورها خندید وگفت:لییییییییییییییییییییییز خوردیم که دوباره ما غش رفتیم از خنده!!!! رها خانوم کلا خیلی ادبیاتش وحرف زدنش پیشرفت کرده وهمه رو با رفاش ذوق زده میکنه!جالبتر اینکه خیلی شعورش بالاست وکلمات وجملات ...
28 دی 1392

دنیای قشنگ باتوبودن...

عزیز دلم سلام. گذراندن لحظات با تو باعث میشه زندگی کنم.بازی کنم/ذوق کنم وبخندم و..... بیشتر از آنچه که بهت می آموزم ازت یاد میگیرم!قربونت برم تو بهم یاد میدی:کینه نداشته باشم,فراموش کنم,پشتکارداشته باشم/شاد باشم و.... خدا که تو نیم وجبی چه موجود دوست داشتنی هستی. به مناسبت شب یلدا همه خونه عمو علی جمع شده بودیم.وقتی ازت اسم وفامیلت رو می پرسیدند وتو شیرین زبونی میکردی همه باهم از خنده غش بودند.دختر خوشگل و نازنینم منو با اسم کوچیک که صدا کردی همه میخندیدندو ذوقت رو میکردند وخاله فاطمه(هاتی)دوباره بوسه بارونت میکرد اونم از اون بوسهای محکم.الهام میگفت اگه من پرنیان رو نداشتم چقدر به تو حسودیم میشد بخاطر داشتن رها!! بابا ابی ازت میپرس...
3 دی 1392
1